به اسم تعالی
با عرض سلام امید وارم حال همتون خوب باشه.
تصمیم من اینکه یه سری از اتفاق هایی که تو روزمره واسه من اتفاق میفته رو روی کاغذ بیارم بعد به نحوی بیارمش تو دنیای اینترنت که همه استفاده کنن.
خوب از اضافه گویی میگذرم. از چند لحظه پیش شروع میکنم:
من پسری 17 ساله ساکن تهران که حدود 10 ساله از آذربایجان شرقی یا همون میانه هستم.
من خیلی وقت پیش ها شروع به نوشتن کردم.
من همین الان داشتم همین ها رو می نوشتم که ی اتفاق هایی واسم افتاد که همش پرید.
خب یه روز عادی من اینطوری شروع میشه:
ساعت هفته مثل همیشه ساعت کوکی بیچاره شروع به بالا و پایین پردین کرده و زینگ زینگ به گوشم میرسه ولی توانایی بیدار شدن رو ندارم انقدر خودش رو این ساعت بیچاره بالا پایین میندازه که به لیوان پر از آب سرد بغلش میخوره و چون اینا بالای سرمن لیوان صاف میاد تو صورتم من از عین فانتوم از خوب میپرم یکمی صبحونه خورده و نخورده میرم مدرسه و شیطون بازی های سال آخر دبیرستان. اونایی که رفتن می دونن کوچه خالی و دختر های شیطون و .... خلاصه بعد از شارژ شدن میرم مدرسه مثل همیشه غرغر ناظم و از این گوشم میگرم و با اون یکی دیلیت مینکم که ی موقعه ورشون نداره دوباره بگه.
بعد از صافی اول میرم تو صافی دوم که معلم هامون هستن.
کجا بودی؟ چرا دیر اومدی؟ تکالیفت رو انجام ندادی؟ بیا ازت بپرسم. نه قبلش برو از ناطم برگه ورود به کلاس رو بگیر.
بعد از این همه درد سر میرسم به بغل دستی که بچه لرستانه ( من مخلص همه ی مرد های لر هستم).
شروع میکنه دیگه. محمود .... محمود ...... خوندی ؟ امتحان داریم ها. راستی دیروز زنگ زد چرا دیر ج دادی و... و... و..
آخه یکی نیست که بگه چرا بغل این میشنی.
در صد خنگی این بشر 100 %
زشتی= 100%
فاصل هر دنون 2 اینچ
شوره هاش مثل برف کیرسمس می مونه.
جوش هاش هر کدوم انازه ی آلبالو
ولی اعتماد بنفس 1000%
مثل اون روزی که داریم از مدرسه میایم یکی از رفیقام داره پسره خوشگله تو کشتی تای تانیک رو توصیف میکنه که موهای بلوند و قیافه نازی داره و داره درمورد شباهته اون با ابولی (رفیق لرم) میگه که یهو اوبولی پرید وسط حرفش و گفت: اون کجاش خوشگله.......
این داستان ادامه دارد.